شعر- گلايه از خدا


مگر خوابی، مگر خوابی، خدايا

نبينی تو، همه اين درد و زجرها؟

خداوندا، کجايی تو، کجايی؟

که اين شيخ را نيست، شرم و حيايی

سکوت تو، برايم زجر و درد است

وجود تو، به شايد سنگ صبر است

شنو باش، هق هق گريه، خدايا

اگر خواهی، ستاييم حکمتت را!

تو را علم و فضيلت، ما ديديم

ولی از مهر تو، چيزی نديديم

تو ای پروردگارا، شوکتت کو؟

جلال و قدرت و آن حکمتت کو؟

تو که نوح را به ما دادی نشانه

و دادی حکمت و حکمی يگانه

اگر با تو شويم، با ما بمانی

اگر قهرت کنيم، آتش فشانی

بگفتی، عشق و آزادی تو خواهی

و ظلم ظالمان، دادی تباهی

کجايست، پس همه حرف و کلامت

چرا، شيخ را نکردی تو، ملامت

تو از اصحاب فيل دادی نشانه

ولی، کو قدرتت، ای جاودانه

خدايا، سجده کرديم ما به پايت

چرا ما را نديدی در ورايت؟

اگر اينست خدايی، وايی بر ما

چو آنست روسياهی، بر سر ما

صداقت پيشه کرديم از بر تو

پسنديده بگردد، انور تو

ولی افسوس ازين ننگ و سياهی

نکردی درد خلقت را نگاهی

خدايا، حکمتت را بس تعجب

خدايا، قدرتت را نيز، تردّد

خدايا، گر که قادر، تو نی هستی

بگويم؛ تا بدانم، پس که هستی

به غير آن، خدايی را رها کن

برو در تربت خويش و صفا کن

اگر اينست تزوير خدايی

خدايی را نباشد جايگاهی

خدايا، تو به ما خالق هستی

اگر مخلوق نباشد، تو که هستی؟

اگر، بهر وجود ما تو هستی

اگر، بهر وجود ما نشستی

اگر هستی و ميدانم که هستی

رهاکن، مردم از اين ننگ هستی(ملايان)

تويی داور، ببين حکم خطايان

اگر هستی، بکش پس ناروايان


سروده از عبدالرضا حيدری


0 نظرات :: شعر- گلايه از خدا