چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

0 نظرات

اگر اعدام و تیرباران ره دین است….

اگر کشتار مردم در قوانین است….

اگر دین مبین تازیان این است….

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر سینه زنی فرمان این دین است

قمه بر سر زدن نامش اگر دین است

عزاداری اگر کیش است و آئین است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر اهریمن دین بر سر زین است

اگر عدل علی شمشیر خونین است

اگر آزاده بودن پاسخش این است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر دین سوره های جنگ خونین است

همه جا آیه های آتش کین است

اگر صلح و صفا محکوم تمکین است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر زن برده بی مایه دین است

اگر دین چادر چرکین و ننگین است

اگر زن در حجاب تار و غمگین است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر دین آرزوی مرگ نسرین است

اگر پایان عشق ویس و رامین است

اگر دین دشمن فرهاد و شیرین است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر زاهد به منبر والی دین است

ولی پائین منبر حیله آئین است

اگر زاهد ستمکار و سیه بین است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

اگر بابک خرد را مهر و آئین است

خردمندی اگر دشمن به هر دین است

اگر کافر خردمند است و بی دین است

چه بابک شاد و خرسند است که بی دین است

بابک اسحاقی


ادامه مطلب ...

ای بی وطنان کشور ما را مفروشید

0 نظرات

این خطه ی زرخیز خدا را مفروشید

ای بی وطنان کشور ما را مفروشید

این خطه ی زرخیزخدا را مفروشید

هر ذره ی این خاک بود مهر گیاهی

بیهوده چنین مهر گیاه را مفروشید

اندر پی مستی به یکی جرعه ی خوناب

بی بهره چنین پیک صباح را مفروشید

احکام خدا جمله به اغمازو گذشت است

با حکم خود آئین خدا را مفروشید

سودای شما غارت و قتل است و خیانت

این عمطعه ی پرز بلا را مفروشید

از بهر دو روزی که سوار خر خویشید

تاریخ پر از فر و کیا را مفروشید

تقوا که ندارید به سودای دیانت

چون زهد فروشید ریاح را مفروشید

اکنون که خریدند شما را به زرو جاه

شرمی به خدا کرده و ما را مفروشید

آئین خدا را که زدی چوب حراجش

ارزانتر از این شخص خدا را مفروشید

شاعر: محمد رضا صدیق


ادامه مطلب ...

خدا ناشناسم اگر”این” خداست ( سعیدی سیرجانی )

0 نظرات

خبر داری ای شیخ دانا که من

خداناشناسم، خدا ناشناس

نه سربسته گویم دراین ره سخن

نه ازچوب تکفیردارم هراس

زدم چون قدم ازعدم در وجود

خدایت برم اعتباری نداشت

خدای تو ننگین و آلوده بود

پرستیدنش افتخاری نداشت

خدائی بدینسان اسیر نیاز

که برطاعت چون توئی بسته چشم

خدائی که بهر دو رکعت نماز

گه آید به رحم و گه آید به خشم

خدائی که جز در زبان عرب

به دیگر زبانی نفهمد کلام

خدائی که ناگه شود در غضب

بسوزد به کین خرمن خاص وعام

خدائی چنان خودسر و بلهوس

که قهرش کند بی گناهان تباه

به پاداش خشنودی یک مگس

ز دوزخ رهاند تنی پرگناه

خدائی که با شهپر جبرئیل

کند شهرآباد را زیرو رو

خدائی که در کام دریای نیل

برد لشگر بیکرانی فرو

خدائی که بی مزد و مدح و ثنا

نگردد به کار کسی چاره ساز

خدا نیست بیچاره، ورنه چرا

به مدح و ثنای تو دارد نیاز!

خدای تو گه رام وگه سرکش است

چو دیوی که اش بایدافسون کنند

دل او به”دلال بازی” خوش است

وگرنه “شفاعتگران” چون کنند؟

خدای تو با وصف غلمان و هور

دل بندگان را بدست آورد

بمکر و فریب و به تهدید و زور

به زیر نگین هرچه هست آورد

خدای تو مانند خان مغول

“بتهدید چون کشد تیغ حکم”

ز تهدید آن کارفرمای کل

“بمانند کر و بیان صم و بکم”

چو دریای قهرش بر آید بموج

نداند گنه کاره از بیگناه

به دوزخ فرو افکند فوج فوج

مسلمان و کافر، سپید وسیاه

خدای تو اندر حصارریا

نهان گشته کز کس نبیند گزند

کسی دم زند گربه چون وچرا

به تکفیر گردد چماقش بلند

خدای تو با خیل کروبیان

بعرش اندرون بزمکی ساخته

چو شاهی که از کار خلق جهان

به کار حرمخانه پرداخته

نهان گشته در خلوتی تو بتو

به درگاه او جز ترا راه نیست

توئی محرم او که از کار او

کسی در جهان جز تو آگاه نیست

تو زاهد بدینسان خدائی بناز

که مخلوق طبع کج اندیش توست

اسیر نیاز است و پابند آز

خدائی چنین لایق ریش توست

نه پنهان نه سربسته گویم سخن

خدا نیست این جانور، اژدهاست

مرنج از من ای شیخ دانا که من

خدا ناشناسم اگر”این” خداست


ادامه مطلب ...

کارتون - شرکت کنندگان در انتخابات جمهوری اسلامی !

0 نظرات


ادامه مطلب ...

عيب رندان مكن، اي زاهد پاكيزه سرشت!

0 نظرات
عيب رندان مكن، اي زاهد پاكيزه سرشت!

كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت.

من اگر نيكم اگر بد، تو برو خود را باش!

هر كسي آن درود عاقبت كار، كه كشت.

گر نهادت همه اين است، زهي پاك نهاد!

ور سرشتت همه اين است، زهي نيك سرشت!

بر عمل تكيه مكن خواجه، كه در روز الست

تو چه داني قلم صنع به نامت چه نوشت؟

نااميدم مكن از سابقة لطف ازل؛

تو چه داني كه پس پرده چه خوب است و چه زشت؟

همه كس طالب يارست، چه هشيار چه مست؛

همه جا خانة عشق است، چه مسجد چه كنشت.

باغ فردوس لطيف است، وليكن زنهار

تا غنيمت شمري ساية بيد و لب كشت!

نه من از خانة تقوا به در افتادم و بس،

پدرم نيز بهشت ابد از دست بهشت.

سر تسليم من و خشت در ميكده‌ها!

مدعي گر نكند فهم سخن‌گو سر و خشت!

حافظا! روز اجل گر به كف آري جامي

يكسر از كوي خرابات برندت به بهشت!

حافظ



ادامه مطلب ...