بچه های تخت جمشید پاشین پاشین بلند شین

0 نظرات
تقدیم به مردم مبارز ایران
بچه های تخت جمشید بچه های تخت جمشید زیر پاهای خورشید
باید که تازه نو شین باید دوباره پاشین
من اولیش که پاشم بگم وطن فداشم
شهید راه عشق آزادی شما شم
بچه های تخت جمشید داغ و درفش می کنن
کینه به خشم می کنن صدای آزادی ماست تو کوچه پخش می کنن
بچه های تخت جمشید پاشین بگین نمردین با این که گوله خوردین
ما بچه های بابکیم وارث لقمان حکیم
ما بچه های آرشیم ما بچه های کوروشیم دق می کنیم کشته نشیم
عشق وطن یعنی همین مردمونم می گه پاشین بچه های تخت جمشید
گیومو ور کشیدم سر به سفر کشیدم
خدا رو شکر تا زنده ام به آرزوم رسیدم
دیدم که بچه هامون بچه های شجامون از جونشون گذشتن با خونشون نوشتن یا مرگ یا آزادی
منم سر چشمه رفتم قناتو آب گرفته نیشکرای جنگل نباتو آب گرفته
بوی هوای تند شتاب گرفته آزادیای آباد تو پیچ و تاب گرفته
بلند شیم آفتاب اومد چشم و از خواب گرفته
رو نیمکتش نشستم درسشو یاد گرفته
بچه های تخت جمشید میدون عشرت آباد خاطرخواه بازی آزاد
آزادی باغت آباد مرگ بر این استبداد مرگ به هر استبداد

شعر از مسعود امینی


ادامه مطلب ...

شعر- گلايه از خدا

0 نظرات

مگر خوابی، مگر خوابی، خدايا

نبينی تو، همه اين درد و زجرها؟

خداوندا، کجايی تو، کجايی؟

که اين شيخ را نيست، شرم و حيايی

سکوت تو، برايم زجر و درد است

وجود تو، به شايد سنگ صبر است

شنو باش، هق هق گريه، خدايا

اگر خواهی، ستاييم حکمتت را!

تو را علم و فضيلت، ما ديديم

ولی از مهر تو، چيزی نديديم

تو ای پروردگارا، شوکتت کو؟

جلال و قدرت و آن حکمتت کو؟

تو که نوح را به ما دادی نشانه

و دادی حکمت و حکمی يگانه

اگر با تو شويم، با ما بمانی

اگر قهرت کنيم، آتش فشانی

بگفتی، عشق و آزادی تو خواهی

و ظلم ظالمان، دادی تباهی

کجايست، پس همه حرف و کلامت

چرا، شيخ را نکردی تو، ملامت

تو از اصحاب فيل دادی نشانه

ولی، کو قدرتت، ای جاودانه

خدايا، سجده کرديم ما به پايت

چرا ما را نديدی در ورايت؟

اگر اينست خدايی، وايی بر ما

چو آنست روسياهی، بر سر ما

صداقت پيشه کرديم از بر تو

پسنديده بگردد، انور تو

ولی افسوس ازين ننگ و سياهی

نکردی درد خلقت را نگاهی

خدايا، حکمتت را بس تعجب

خدايا، قدرتت را نيز، تردّد

خدايا، گر که قادر، تو نی هستی

بگويم؛ تا بدانم، پس که هستی

به غير آن، خدايی را رها کن

برو در تربت خويش و صفا کن

اگر اينست تزوير خدايی

خدايی را نباشد جايگاهی

خدايا، تو به ما خالق هستی

اگر مخلوق نباشد، تو که هستی؟

اگر، بهر وجود ما تو هستی

اگر، بهر وجود ما نشستی

اگر هستی و ميدانم که هستی

رهاکن، مردم از اين ننگ هستی(ملايان)

تويی داور، ببين حکم خطايان

اگر هستی، بکش پس ناروايان


سروده از عبدالرضا حيدری


ادامه مطلب ...

شعـــر - چه بايد کرد؟

0 نظرات
اگر با خود جفا کرديم چه بايد کرد

اگر قدر ناشناس هستيم چه بايد کرد

اگر ما خود خطا کرديم چه بايد کرد

اگر گولِ همه نابخردان خورديم چه بايد کرد

اگر شاهنشهِ خود را رها کرديم چه بايد کرد

اگر در حقِ خود ظلم وُ خطا کرديم چه بايد کرد

اگر ديروزِ خود را ما فدا کرديم چه بايد کرد

اگر امروزِ خود را ما سياه کرديم چه بايد کرد

اگر عمامه بندان را خدا کرديم چه بايد کرد

اگر امروز نيز ترس از خدا داريم چه بايد کرد

اگر اينست همه درک وُشعورِ ما چه بايد کرد

گمانم بيش از اين ما را لياقت نيست

وَ ما اينيم

وَ چون ما اينچنين هستيم

وَ گويی که همه مستيم

بمان پس ای سياه آئينِ اسلامی

بسوزان ملت وُ اين مُلکِ ايرانی

چوبيش از اين نباشد ارزشی بر ما

چو خود کرديم وُ لعنت بر خودانِ ما


سروده از عبدالرضا حيدری


ادامه مطلب ...

شعر - ننگ وطن

0 نظرات
ز گور مرده نیاید شفای درد فقیران
به ورد و نوحه نمیرد عذاب و رنج اسیران
همیشه باور او را به صحن خانه کشانم
اگرچه رفته به دار ِ غروب مرده ی ایران
زکاخ ظالم هرزه صدای خنده برآمد
که شهر سایه بگشته به خاک میهن ویران
شنیده ام ز جفای سکوت مرده ی میهن
ندای رنج سراب و صدای درد اجیران
چو نقش لوح ِ عظیم ِ شکوه و عزت ایران
ز قلب خسته ی میهن نرفته یاد دلیران
همیشه یاد وطن هست سکوت روح وجودم
همیشه یاد وطن باش به یاد ِ میهن شیران
***
ز دشمنان فراوان دین می ترسند
ز منکران بهشت برین می ترسند
چه دین پست و حقیری که پیروان جفا
ازین طلوع حقیقت ، چنین می ترسند
چو در کتاب خرافه نیامده حرفی
ز چرخ و گردش گوی زمین می ترسند!
بدان که حیله ی تهدید نشانه ی ترس است
کزین سقوط سواران دین می ترسند
ازین همه غم ِ در سینه های آشفته
چنین ز خنجر روح حزین می ترسند

***

وجود دین شیطان ، ننگ ایران
هجوم رو سیاهی رنگ ایران
ریاکاران اعرابی بسازند
هزاران بتکده با سنگ ایران
بپیچد در دل شهر اسیران
به دار مردگان آهنگ ایران
بیاید سایه ی نحس تحجر
به هرکوی و به هرفرسنگ ایران
بیاید شعله ی رنج و تباهی
ز قلب خسته ی دلتنگ ایران
همه آزادی میهن به دارست
غمی فرسوده بر آونگ ایران
خرافات کثیف دین منحوس
بسوزد روزی با فرهنگ ایران

***

درین دین رذل و پر از کینه ها
جواب مخالف عذابست و دار
وگر چون سپر گردد این سینه ها
به تیر شقاوت شود تار و مار
از این دین منحوس و اهریمنی
ندیدم به جز زهر ویران شدن
از این فکرت رذل و بی میهنی
ندیدم جز آوار ننگ وطن
ازین دین وحشی گریهای ژرف
بجویند نماد و لقبهای پاک!
وگر کس بگوید به این حیله حرف
بیفتد ز تیغ جنایت به خاک
اگر دین رحمت سکوتست و مرگ
هزار مرگ و نفرین به آیینتان
بخشکد خداوندتان همچو برگ
بسوزد جنایات ِننگینتان
یقین دینتان دین اهریمن است
و ایمانتان لوح بیهودگی
دل سنگتان بدتر از آهن است
و افکارتان راه فرسودگی
شما دشمنانی فرو مایه اید
برای اسیران خاک وطن
چو ظلمت نمادی بر این سایه اید
که پوشانده خورشید پاک وطن

منصور فرزادی


ادامه مطلب ...