نقش مسعود دهنمکی در بشهادت رسیدن عزت ابراهیم نژاد در 18 تیر 78
انصار حزبالله عقبنشینی میکردند، نیروهایشان را آماده میکردند و دوباره حمله میکردند. دقیقاً جریان کشته شدن عزت را بخواهم برایتان بگویم باید اشاره کنم که ما کسی را که ضربه نهایی را زد، به دادگاه هم احضار کردیم اما متاسفانه دادگاه او را قبول نکرد، ولی ما همچنان بر روی حرف خودمان هستیم.زمانی که عزت را زدند، جلوی همان درب اصلی کوی دانشگاه، بین دانشجوها بود. یک لحظه او را میکشند کنار. یعنی سه چهار نفر میریزند روی او و بچهها که از دور داشتند نگاه میکردند دیدند ریختند سر عزت و با باتوم و زنجیر به جانش افتادند.چون قوزک پای عزت شکسته بود، زمانی که جنازه را آوردند، ران و دقیقاً کتف و دو دست او شکسته بود، فیلم آن هم هست دقیقاً. تمام پشت بدن او همه جای زنجیر بود.دانشجوها موقعی که دیدند دارند او را میزنند، یک دفعه حمله کردند. متاسفانه یک کمی دیر عمل کردند و یکی از آنها اسلحه را درآورد و دقیقاً از همان فاصله یک متری شلیک کرد به سر او که به چشم چپش اصابت کرد و وارد ناحیه مغز او شد. لحظهای که این اتفاق برای او افتاد، دقیقاً ده دقیقه به هفت بود .
خانواده ، قاتل وی را شناسایی و به دادگاه معرفی کردند. همچنین یکی از شاهدان قتل نیز با حضور در کمیسیون اصل نود مجلس مشاهدات خود از قتل وی را بیان داشت. دادگاه بدون حضور خانواده عزت ابراهیم نژاد، همه متهمین را تبرئه کرد. خانواده عزت ابراهیم نژاد همچنین از پلیس و شبه نظامیان انصار حزب الله نیز به دادگاه نظامی شکایت کردند که هیچگاه به نتیجه نرسید و خانواده او برای عدم پیگیری قتل وی توسط نهادهای امنیتی تحت فشار قرار گرفتند. دادگاه انقلاب هم نیروهای انصار حزب الله و هم عوامل پلیس را تبرئه کرد و تنها یک سرباز بدلیل دزدیدن ریش تراش محکوم شد .
در عین حال، خود او پس از مرگ توسط دادگاه انقلاب بدلیل شرکت در اعتراضات و سنگ شعار دادن و مقاومت علیه نیروهای انصار حزب الله به اقدام علیه امنیت ملی محکوم گردید .
انتشار مطلبی توهین آمیز در وبلاگ شخصی مسعود ده نمكي باعث شد تا خانواده عزت ابراهیم نژاد برخی اطلاعات خود پیرامون قتل وی را منتشر کنند که حاکی از دست داشتن ده نمکی و مهدی صفری تبار پسر امام جمعه اسلامشهر در قتل وی است .
در ۱۸ تیر ۱۳۷۸، عزت را شبانه و تک وتنها به گوشهای کشاندی و با ضربات چاقو، زنجیر خودت و دوستانت عزت را از پا درآوردی و در نهایت با تیر خلاص مهدی صفری تبار پسر امام جمعه اسلامشهر (فرمانده سپاه) که در شقیقه و چشم چپ عزت وارد کرد او را از پای در آوردید... هر چند که ما تک وتنها بودیم و هستیم و زورمان نرسید که شما را به پرونده دادگاه ۱۸ تیر بکشانیم ولی مطمئن باش خداوند تو را به دادگاه خودش خواهد کشید و دیگر آنجا نه رهبری هست و نه سپاهی و نه دیگر کسی که تو را تبرئه کند .
مورتون رضا مظاهری کیست ؟
كامران ملکپور- «الان بهترین لحظه عمرم به حساب میآید، چون پس از سالهای دور، پا به ایران گذاشتهام.»
در تحریریه روزنامه (...) در حال انجام كارهای روزمره بودم كه ناگهان یكی از دوستانم از كیش زنگ زد و گفت كه تا چند دقیقه دیگر «مورتون مظاهری» به كیش میآید؛ از او خداحافظی كردم و با چند ثانیه مكث پی بردم كه این كار باید از به اصطلاح ابتكارات «حسین ثابت» صاحب ثروتمند هتل «داریوش» باشد.
موبایل ثابت را گرفتم، گفت كه گرفتار است؛ پاسخ دادم برای گرفتاریاش زنگ زدهام و میخواهم با دكتر مظاهری صحبت كنم؛ مظاهری گوشی تلفن را گرفت و گفت كه: «جانم، روزنامهچی هستی؟» جواب دادم بله و پرسیدم: احساس شما چیست؟! او هم جملات اول این مطلب را پاسخ داد و اضافه كرد: «آمدهام ایران كه جراحی را در وطنم شروع كنم و...»
خبر را تنظیم كردم و فردا در صفحه اول روزنامه منتشر شد.
برخلاف انتظار، افراد بسیاری نسبت به آن واكنش نشان دادند و به واقع معلوم شد كه دكتر طرفداران پروپا قرصی دارد.
«مرتضی رضا مظاهری» كه نام خود را به «مورتون رضا مظاهری» تغییر داده است؛ اكنون به عنوان یك جراح سرشناس در میان ایرانیان شناخته میشود. مرتضی دوران كودكی و نوجوانیاش را در منیریه تهران سپری كرده است. او از آن ایام خاطرات خوشی در ذهن ندارد، به طوری كه با وجود گذشت دههها از آن روزگار بر تلخكامی كودكیاش صحه میگذارد. مظاهری همواره به رفتارهای خشن و نسنجیده والدینش معترض است. او پس از پایان تحصیلات دبیرستان، به قصد كار و شاید تحصیل و به قول خودش هر دو، راهی آلمان میشود.
ورود به آلمان غربی آن روز، روحیه مرتضی را به كلی دگرگون میكند. جوان ایرانی كه تا آن روز همه چیز را در حیطه نظارت پدر و مادر یافته است، به یكباره پا به جهانی دیگر میگذارد؛ اما هوش و ذكاوتش باعث میشود كه در كنار كار، پیگیر درس خواندن هم باشد. در گذر سالها، وصلتش با یك دختر آلمانی زیبارو ثبت میشود و فرزندی پسر حاصل این تنها ازدواج رسمی او است كه آن زندگی زناشویی نیز با ناكامی و جدایی مواجه شد.
پس از پایان تحصیلات و دریافت دكترای پزشكی عمومی در آلمان غربی و كمی تامل، به آمریكا میرود البته باز هم تنها. مرتضی در آمریكا در رشته جراحی پلاستیك مشغول به تحصیل میشود و در نهایت درس را به پایان میرساند. او كه از این پس خود را «مورتون» مینامد، در این زمان در چهل و اندی سالگی بهسر میبرده است.
اما مورتون نمیتواند در امتحانات پایانی تخصص كه از آن با عنوان بورد (Board) نام برده میشود، نمره قبولی كسب كند و این عدم موفقیت همواره با او باقی است؛ اگرچه دكتر كه به قول رفقایش باید نام «زبل خان» را بر رویش نهاد، ترجیح میدهد هیچگاه درباره این موضوع صحبت نكند و در عین حال خود را همواره عضو انجمن جراحان پلاستیك معرفی میكند. در آمریكا چندین انجمن جراحان پلاستیك وجود دارد و مورتون در بسیاری از آن ها عضو است. دروغ نمیگوید اما مهمترین انجمن در این زمینه مربوط به جراحان پلاستیكی است كه دارای بورد تخصصی هستند و نام دكتر مظاهری در آن دیده میشود؛ البته نه «مورتون» خودمان، بلكه جراح پلاستیك ایرانی دیگری به نام دكتر «مهدی كلیایی مظاهری»!
برگردیم به اصل موضوع. به هر حال مورتون كه از خود به عنوان مجسمهساز و هنرمند هم یاد میكند، همزمان با سالهای اول انقلاب در ایران شروع به جراحی میكند. او همواره به تجربه 30 سالهاش در جراحی اشاره میكند كه در صورت در نظر گرفتن دوره رزیدنتیاش (تخصص) قابل قبول است. مورتون در سایت شخصیاش از سی هزار جراحی یاد میكند؛ رقمی كه در آمریكا غیرقابل باور است.
جراحان آمریكایی همواره برای عمل یك فرد دهها و صدها آزمایش انجام میدهند و كلی بحث و تبادل نظر میكنند. بنابراین به ندرت میتوان جراحی را در آمریكا پیدا كرد كه هر روز جراحی داشته باشد. اما مورتون مدعی است كه به طور میانگین در هر روز 4 جراحی در آمریكا انجام داده است! ادعایی كه طرح آن با انجمن جراحان پلاستیك آمریكا، موجب دست انداختن آدم میشود.
مورتون كه اكنون در آستانه دهه هشتم زندگی قرار دارد، پنج سال اخیر عمرش را بهترین برهه زندگیاش میداند. او با حضور در تلویزیونهای ماهوارهای اكنون به اسم و رسمی رسیده و این فراتر از آن چیزی است كه در روز اول در ذهن داشته است. او در عین حال پسرش را كه مدعی است همسر مطلقه آلمانیاش وی را به تیمارستانی در آلمان سپرده بود، اكنون به عنوان مدیر شبكه تلویزیونی خود استخدام كرده تا كسب و كار آبرومندی داشته باشد. مورتون مدت كوتاهی در آلمان در مدرسه حقوق ثبت نام كرده اما خود را همواره یك حقوقدان معرفی میكند. اومدعی است كه لیسانس زبان انگلیسی از آكسفورد انگلستان دارد، در صورتی كه در بیوگرافی زندگیاش هیچگاه حتی یك توقف یك ساله هم در انگلستان ندارد!
این جراح پیر كه صورت چروكیدهاش حاصل چندین بار جراحی پلاستیك است، مدعی است كه 14 جایزه دریافت كرده كه برجستهترین آن در سال 1985 به عنوان «مرد نمونه آمریكا» بوده.
مورتون همواره از جراحی همسر رئیس جمهور آمریكا سخن میگوید اما هیچگاه به این نكته اشاره نمیكند كه او همسر «فورد» رئیس جمهور اسبق آمریكا را آن هم پس از دهها سال كه از زن اول آمریكا (Ferst lady) بودنش گذشته، جراحی كرده است نه همسر ریگان، كلینتون یا بوش پدر.
مورتون كه خود نیز معتقد است «بسیاری از حالات افراد ناشی از عقدههای دوران كودكی است» همواره سعی دارد تا با بزرگنمایی شخصیتی و استفاده از اهرم ساده اما دلنشین صداقت، برای خود جایگاه اجتماعی كسب كند.
او در میان كارهایش از یك كلك قدیمی استفاده میكند: به چند خاطره كه به ظاهر مربوط به گذشتهاش است و نباید آن ها را با كسی مطرح كند، اشاره میكند تا همه فكر كنند كه وی آدم باصداقتی (به قول خودش Honeot) است كه حتی مسایل خصوصی زندگیاش را مطرح میكند و بنابراین میتوان به حرفهایش اعتماد كرد؛ حربهای كه به ظاهر كارآمد نیز بوده است! مورتون اخیراً اقدام به عرضه كرمی با نام خودش كه با همكاری یك كمپانی درجه سوم آمریكایی در Palm Rio ساخته میشود كرده است. (محصولات برتر «دكتر مظاهری» به دلیل نداشتن تاییدیه سازمان غذا و دارو (FDA) اجازه فروش در داروخانههای آمریكا را ندارند.)
او در جایی كه لازم میبیند، از دشمنان دوست میسازد و دوستان مزاحم را دشمن قلمداد میكند تا كارها آنطور كه میخواهد پیش بروند. مورتون درباره همه شاخههای علوم پزشكی سخن میگوید و آنقدر اعتماد به نفس دارد كه شنوندگان ساده تصور میكنند با نابغهای بیهمتا مواجه هستند اما در واقع در بسیاری موارد، نظراتش پایه علمی ندارد.
جراح كاركشته، پس از حضور چندین باره در دوبی، به استقبال هموطنانش از خود پی برده است و حالا سعی دارد تا برنامه مداوم جراحی در ایران را دایر كند.
مورتون هر چند كه در معرفی خود تسلط به زبان های عربی و فرانسه را نیز ضمیمه فارسی، آلمانی و انگلیسیاش میكند اما در عمل از عربی چیزی نمیداند.
دكتر مظاهری بسیار بیشتر از آن چه كه هست نشان میدهد و حرفهایش برای عوام بسیار جذاب است، اما آن ها كه از حرفه پزشكی اطلاع دارند میتوانند در مورد ادعاهایش تردید كنند. مورتون فردی باهوش است اما مطمئن باشید نابغه نیست. او یك جراح خوب است اما باز باور كنید جراح زبردستتر از او حتی در ایران خودمان بسیار پیدا میشود.
شعار نویسی بر علیه بهاییان بر روی در و دیوار منازلشان
عکس پاسدارهای حمله کننده به حسنیه دراویش گنابادی در کرج
نیروهای لباس شخصی که خود را از پرسنل معاونت اطلاعات سپاه معرفی می نمودند روز گذشته اقدام به بازرسی حسینیه دراویش کرج و همچنین احضار شش تن از دروایش به معاونت اطلاعات سپاه کرج نمودند.
در ساعات پایانی روز چهارشنبه حدود 20 نفر از نیروهای لباس شخصی مجهز به بی سیم و ... که خود را ماموران معاونت اطلاعات سپاه معرفی می کردند بدون مجوز قضایی وارد حسینیه دراویش گنانبادی در کرج و منزل برخی دراویش شده و انجا را مورد بازرسی و تفتیش قرار دادند.
این افراد علت حضور خود در حسینیه دراویش را تحقیق و بازجویی پیرامون ضرب و شتم یکی از مأمورین خود در شهرستان کرج و شناسایی ضارب اعلام نمودند .
همچنین شش درویش گنابادی به اسامی سعید کریمایی، پوریابراتی، محمد ساکی، کمیل رحیم زاده، احسان دشتی وسعید دشتی ،شب گذشته از سوی بخش اطلاعات سپاه پاسداران شهرکرج به صورت غیرقانونی احضار شدند .
احضاریه این افراد بر روی سربرگ نیروی مقاومت بسیج و از سوی مقامی فاقد هویت و بدون رعایت تشریفات دادرسی تنظیم گردیده و برای روز یکشنبه 6 تیرماه ، به معاونت اطلاعات سپاه احضار شدند .
بنابرگزارشهای پایگاه خبری مجذوبان وابسته به دراویش گنابادی ؛ بدون مجوز مقام قضایی منازل شخصی دو تن از دراویش به نامهای رحیم زاده و دشتی نیز مورد تفتیش و بازرسی مأمورین قرار گرفته است .
بنابراین گزارش ؛ مأمورین پس از بازجویی و استنطاق چند تن از حاضرین در حسینیه ، تهدید نموده اند در صورت عدم شناسایی و معرفی ضاربین ، نسبت به برخورد با دراویش اقدام خواهند کرد .
همچنین براساس این گزارش ؛ دراویش در نامه ای خطاب به دادستان نظامی شهرستان کرج ، نسبت به تحركات گروهي آشوب طلب و مغرض كه با سوء استفاده از عناوين برخي مراكز نظامي ، قصد بلوا ، جوسازي و درگیری با دراويش را دارند و اهداف و مقاصد شومی را دنبال می کنند ، اعتراض كردند . دراويش در اين شكايت نامه ، به برخي رفتارهاي ناشايست و ضد انساني اين گروه اشاره و مي نويسند : این جماعت هر از چندی با اجتماع مقابل حسينيه دراويش و سردادن شعار و اهانت به بزرگان اين سلسله ، قصد حمله به اين مكان عبادي را دارند كه خوشبختانه تاكنون با درايت و خويشتنداري دراويش ، از هرگونه درگيري و مقابله به مثل ممانعت به عمل آمده است . حتی در زمان برگزاري مجالس درويشي نيز سوار بر موتورسیکلت با حضوردر مقابل حسينيه و تردد دركوچه هاي اطراف با ايجاد سروصداهاي مهيب و آزار دهنده ، علاوه بر اخلال در آسايش اهالي ، با فحاشي و بعضاً هتك نوامیس عابرین ، دراویش و مردم را تحریک به درگیری می کنند.
مادرکیانوش آسا : سنگ قبر پسرم را با اسید تخریب کرده اند .
کیانوش آسا دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود که 25 خرداد سال گذشته و در جریان اعتراضات مردمی به کودتای 22 خرداد، بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. سالگرد شهادت او قرار بود در تالار اختر شاد کرمانشاه برگزار شود که به دلیل فشار نهادهای امنیتی لغو شد اما خانواده اومراسم سالگرد را در منزل شخصی شان برگزار کردند.
کامران آسا، برادر کیانوش نیز طی سال گذشته، دو مرتبه از سوی نهادهای امنیتی بازداشت شده و هر دو بار با قرارکفالت و وثیقه آزاد شده است. این گفتگو در شرایطی انجام گرفته که خانم فلاح یک ماه پیش مادرش را از دست داده و عزادار مادرش است و کامران نیز سه روز پیش از زندان آزاد شده است.
گفتگوی "روز" با فاطمه فلاح و کامران آسا، مادر و برادر شهید کیانوش آسا را در ذیل بخوانید.
خانم فلاح پیشتر اعلام شده بود که مراسم سالگرد شهادت کیانوش در تالار اختر شاد کرمانشاه برگزار خواهد شد. چرا مراسم تالار لغو شد؟
این مدت خیلی صحبت ها با ما شد از سوی اداره اطلاعات، نیروی انتظامی و پلیس امنیت آمدند و صحبت کردند. گفتیم میخواهیم در تالار برگزار کنیم و دو تالار نزدیک منزل بود که در مورد یکی از تالارها حساسیت نشان دادند و خودشان تالار نزدیک تر را گفتند بروید و بگیرید؛ بعد گفتند باید طوری باشد که تحت کنترل باشد و شما نیز نباید پیاده بروید تالار و ما برایتان اتوبوس می آوریم. گفتیم تالار فقط 200 متر با ما فاصله دارد اتوبوس برای چه؟ اما گفتند نه؛ شما پیاده بروید مردم ممکن است جمع شوند و مشکلی پیش بیاید و... پذیرفتیم، اعلامیه منتشر کردیم و همه جا بچه ها پخش کردند. حتی سه نفر از مسولان نیروی انتظامی استان آمدند خانه ما و در حیاط نشستیم و حرف زدیم موافقت کردند اما درست یک روز قبل از مراسم، یعنی روز دوشنبه پسر بزرگم را خواستند اداره اطلاعات و رفت و بعد از دو ساعت برگشت و خبر داد که گفته اند مراسم را لغو کنید. پسرم گفته بود که ما اعلامیه منتشر کرده ایم و مردم می آیند اما آنها گفته بودند شورای تامین استان مراسم را لغو کرده و حق ندارید در هیچ تالاری مراسم برگزار کنید.
و بعد مراسم را در منزلتان برگزار کردید؛ آیا مشکلی پیش نیامد؟
چون اعلام کرده بودیم مراسم در تالارست، وقتی دیدیم نمی گذارند، بچه ها اعلامیه ها را برداشتند اسم تالار را ماژیک کشیدند و نوشتند که مراسم در منزل خواهد بود و رفتند سمت تالار تا به مردمی که می آیند اطلاع رسانی کنند، اما لباس شخصی ها نگذاشتند و همه اعلامیه ها را پاره کردند. تمام اعلامیه ها و عکس ها و پوسترهای کیانوش را همه جا پاره و بچه ها را تهدید کردند که بازداشت می کنند. من وقتی فهمیدم گفتم بگویید برگردند؛ نباید برای کسی مشکلی پیش بیاید که بچه ها برگشتند. اما دو نفر را بازداشت کرده بودند که با پی گیری ما سه شنبه شب آزاد شدند. با این حال مراسم در منزل برگزار شد و ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود با اینکه خیلی ها تصور میکردند مراسم در تالار برگزار خواهد شد اما مراسم در حالت سکوت در منزل برگزار شد و مردم بسیاری حتی از شهرهای مختلف و غیر کرد آمدند. مادران عزادار آمدند و خانه مدام پر و خالی می شد. میدانستیم که ماموران در منزل هم هستند هم در میان زنان و هم در میان مردان و یک سری لباس شخصی هم مدام با موتور در محل می چرخیدند اما مشکل خاصی پیش نیامد همه چیز در سکوت برگزار شد. در پایان مراسم هم، مراسم عرفانی تنبور نوازی داشتیم که در اینجا رسم است و برای همه شخصیت ها این مراسم برگزار می شود؛ کیانوش هم تنبور نواز بود و ما هم این مراسم را برگزار کردیم اما از چند روز قبل همین لباس شخصی ها که نمیدانیم وابسته به کجا هستند در محل به طور مدام حضور داشتند و هر کسی میخواست منزل ما بیاید جلوی او را می گرفتند و می پرسیدند کجا می روید و چرا می روید و... نوه ام، یعنی خواهرزاده کیانوش را سر کوچه متوقف و ماشین او را بازرسی کرده و پرسیده بودند که چرا به این خانه میروی که او هم اعتراض کرده بود که کیانوش دایی من است و چرا نروم و... این مشکل را همه کسانی که میخواستند منزل ما بیایند داشتند و همه را پیاده کرده و ماشین هایشان را تفتیش میکردند و کسی هم نمیداند این افراد از کدام نهاد هستند. حتی از یک هفته قبل از سالگرد رفته بودند سراغ فامیل و آشنایان و آنها را تهدید کرده بودند. به آنها گفته بودند که امسال مثل پارسال نیست که عکس کیانوش را بالای سرتان بگیرید و برخورد می کنیم و سالگرد نروید و... اما در جواب شنیده بودند که می رویم و هر کاری میخواهید بکنید. این افراد حتی کارت شناسایی هم نشان نداده بودند؛ واقعا نمیدانیم چه کسانی هستند. این نکته را باید بگویم که نیروی انتظامی و مقامات استانی در حد توانشان کمک میکنند و همکاری میکنند. ما را درک میکنند اما وقتی دستوری از بالا می آید ناچار هستند اجرا کنند اما این لباس شخصی ها واقعا ما را آزار میدهند و نمیدانیم وابسته به کجا هستند.
خانم فلاح چرا روز سالگرد، سر خاک کیانوش نرفتید؟
به ما خبر دادند که سنگ قبر کیانوش آسیب دیده است. چند نفر از بچه ها با کسانی که سنگ قبر را درست کرده بودند رفتند سر مزار کیانوش و وقتی آمدند گفتند یک نوع ماده اسیدی ریخته اند روی سنگ قبر کیانوش و روی عکس کیانوش و بعد هم آتش روشن کرده بودند و سنگ قبر آسیب دیده بود. ما سر خاک نرفتیم و به مردم هم گفتیم نمی رویم چون میدانستیم مردم می آیند و ممکن است با دیدن سنگ قبر کیانوش حساسیتی ایجاد شود و برای اینکه مشکلی برای کسی پیش نیاید روز سالگرد نرفتیم. البته عده ای از مردم رفته بودند و به شدت ناراحت شده بودند آمدند و به ما گفتند و ما از آنها خواستیم سکوت کنند تا مراسم بگذرد. این سنگ قبر هدیه دوستان کیانوش و مردم بود و الان هم همین مردم تماس گرفته اند که سنگ قبر را عوض میکنند که ما گفته ایم فعلا صبر کنند.
بازداشت کامران به چه دلیلی بود؟ این تصور ایجاد شده بود که به خاطر مراسم سالگرد کامران را بازداشت کرده اند.
این هم یکی از دلایل بود که خود کامران در این زمینه برای شما توضیح خواهد داد اما میخواستند مراسم را تحت تاثیر قرار دهند. چون ما درگیر پی گیری کامران شدیم و در اصل دو روز فقط وقت داشتیم برای مراسم سالگرد یعنی دو روز قبل از مراسم، کامران آزاد شد و ما توانستیم به مراسم فکر کنیم. اما شبی که کامران را بازداشت کردند، ساعت ده شب بود که کامران از خانه خواهرش زنگ زد و گفت منزل می آید و دیگر خبری از او نشد. به شدت نگران بودیم. روز بعد رفتیم ستاد خبری وزارت اطلاعات اما گفتند خبری ندارند و کامران آنجا نیست و رفتیم اداره اطلاعات؛ گفتند کامران آنجا هم نیست. همان روز با حکم دادستانی آمدند و منزل را تفتیش کردند. به آنها گفتم شما مگر خودتان مادر ندارید؟ چرا با من اینکارها را می کنید؟ میدانید من با چه شرایطی در این کرمانشاه با همه تنگناها بچه هایم را بزرگ کردم چرا اینگونه برخورد می کنید؟ من داغدارم. پسرم را که کشتند، مادرم هم یک ماه است مرحوم شده؛ من با این وضعیت باید در به در اطلاعات و دادگاه باشم؟ یکی از ماموران گفت همین گریه های شما است که کامران را تحریک میکند. گفتم مگر کامران چه کاری میکند؟ همه جا را گشتند وارد اتاق کیانوش که شدند و عکس ها و وسایل شخصی کیانوش را دیدند، کتاب ها و پایان نامه ها و تنبور کیانوش را، یکی از ماموران گریه اش گرفت اما به هر حال گشتند و رفتند.
در این مدت شما خبری از کامران نداشتید؟ اینکه کجا بازداشت است و آیا تماسی گرفته بود؟
تا ده روز اصلا به ما نمی گفتند کامران کجا است بارها التماس کردم که حداقل به من بگویید بچه ام کجاست بگذارید یک لحظه صدایش را بشنوم تا بدانم بچه ام در چه وضعی است اما گفتند برو احوال کامران را از دور و بری هایش و کسانی که با آنها رفت و آمد دارد بپرس. خیلی ناراحت شدم گفتم من فقط میخواهم صدایش را بشنوم و بدانم کجاست اینها چه حرفهایی است که به من می زنید مگر انتظار دارید با هیچ کسی رفت و آمد نداشته باشد دانشگاه میرود و سر کار میرود و کاری نمی کند. اما گفتند جلوی کامران را بگیر و تهدید کردند و گفتند که حکم بازداشت بقیه اعضای خانواده تان را داریم که گفتم چرا مگر ما چه کار کرده ایم؟ ما آدم کشتیم یا بچه ما را کشتند و... بعد هم گفتند که مراسمی در دانشگاه علم و صنعیت برای کیانوش قرار بود برگزار شود و کامران هم میخواست به آنجا برود برای همین او را گرفتیم که گفتم کامران قرار نبود تهران برود اگر میخواست برود که من می فهمیدم.تا ده روز بعد که کامران را آوردند دادگاه و برای او قرار وثیقه یازده میلیون تومانی صادر کردند. قاضی اما حرفهایی آنجا زد که من واقعا قلبم شکست و برای اینکه مردم ناراحت نشوند و مشکلی پیش نیاید، فعلا بازگو نمی کنم اما هر روز و هر شب این قاضی را که اسمش شیرزادی بود، نفرین میکنم.
اکنون یک سال از شهادت کیانوش می گذرد و خانواده شما شکایت کرده و خواهان معرفی قاتل و قاتلان فرزندتان شده اید. شما و خانواده تان طی یکسال گذشته به طور مکرر تحت فشار بودید اما آیا در خصوص شکایت خود شما پاسخی تاکنون داده اند؟
دیگر تکراری شده است شرح دردهای ما و آنچه که ما می کشیم و آنچه که یکسال است بر ما می گذرد. کیانوش کشته شد. کامران این دومین بار بود که بازداشت می شد و رفتارهایی که با ما صورت می گیرد و... میخواهیم مراسم بگیریم نمی گذارند. نامه بنویسیم نمی گذارند و... پی گیری میکنیم جوابی نمی دهند. با اینکه خودشان می گویند که کیانوش، انسان نخبه ای بود و نباید کشته می شد و... حتی یکی شان به خود من گفت که لعنت به کسی که دست به این جنایات زد و... درباره شکایت کاری نکرده اند. هیچ جوابی نمی د هند. حرف مشترکی که به همه می گویند این است که شما به چه کسی مظنون هستید و معرفی کنید تا ما پی گیری کنیم. ما هم گفته ایم که وظیفه ما نیست که قاتل را پیدا کنیم این وظیفه شما است اما هیچ خبری نیست. دفعه قبل که کامران را بازداشت کرده بودند به او گفته بودند که کیانوش را هم مثل ندا، دوستان خودش کشته اند و در میان دوستان کیانوش دنبال قاتل بگردید و دوستان کیانوش کشته اند تا نظام را بدنام کنند و... همین طور بازی می دهند و...
اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید تا من با کامران هم مصاحبه کنم.
حرف خاصی ندارم فقط حرف هایی که قاضی به کامران زد و من هم حضور داشتم هرگز فراموش نمی کنم روزی ده بار نفرین اش میکنم. من یک مادرم. با قلبی شکسته، سوگوار مادرم هستم که یک ماه است مرحوم شده و پسرم که یک سال است کشته شده و نگران فرزندان دیگرم. میخواهم از همه مردم تشکر کنم از مردم کرمانشاه، مردم غیر کرد، دوستان کیانوش و مادران عزادار که تنهایمان نگذاشتند و آمدند. کسانی آمدند که اصلا آنها را نمی شناختیم اما یکسال بود لباس سیاهشان را از عوض نکرده بودند. از همه خواستیم و خواهش کردیم لباس سیاهشان را عوض کنند. از دوستان، فامیل و آشنایان و کسانی که نمی شناختیم خواهش کردیم و خواهش میکنیم که لباس های سیاهشان را عوض کنند و زندگی کنند و... و همین جا این را نیز اعلام میکنم که خانواده آسا تا روزی که زنده هستند و جان در بدن دارند، پرونده کیانوش را دنبال خواهند کرد و هرگز در این مورد سکوت نخواهند کرد.
تبلیغ علیه نظام؛ اتهام کامران آسا
آقای آسا بازداشت شما به چه صورتی بود و کجا در بازداشت بودید؟
من از منزل خواهرم رفتم منزل یکی از دوستانم به اسم حمید مصیبیان و میخواستم برگردم منزل که دوستی لطف کرد و گفت با ماشین مرا می رساند. راه افتادیم و مقداری که رفتیم دقیقا مثل این فیلم های پلیسی یکباره دو ماشین با سرعت زیاد پیچیدند و یکی جلوی ما و دیگری پشت ما ایستادند. ما ترسیده بودیم ابتدا فکر کردیم قضیه سرقت است و تا به خود بیاییم تعدادی لباس شخصی، بدون اینکه حکمی نشان دهند، درهای ماشین را باز کردند و ما را پایین کشیدند. دست بند زدند و به ماشین خودشان منتقل کردند. بیچاره دوستی که میخواست مرا برساند خیلی ترسیده بود. فکر کرده بود میخواهند ماشین اش را بدزدند. سوار ماشین که کردند ما را گفتند از پلیس امنیت هستند و من کمی خیالم راحت شد. چشم بند زدند و ما را بردند لباس زندانی دادند و گفتند شما زندانی هستید. گفتم اینجا کجاست و چرا ما را دستگیر کرده اید؟ گفتند بعدا متوجه می شوی.آن دوست مدام می گفت مطمئن هستید که اشتباه نگرفته اید؟ و خیلی نگران بود و نمی گذاشتند من هم با او حرفی بزنم و بگویم که احتمالا با من کار دارند و نگران نباشد و... ما را بردند انفرادی و روز بعد بازجویی ها شروع شد و گفتم که آن دوست فقط میخواست مرا برساند و اولین بار بود او را می دیدم و.. بعد از 24 ساعت او را آزاد کردند و سه روز ماشین او توقیف بود و بعد از سه روز دادند.
اتهام شما چی بود؟ برای مراسم سالگرد یا اینکه...
خیلی بحث های مختلفی مطرح شد و سئوالات مختلفی پرسیدند از جریانات مربوط به خانواده ما، کیانوش، خودم و... اتهامم را هم تبلیغ علیه نظام عنوان کردند. دو روز بعد از بازداشت، حوالی غروب یک قاضی آمد در بازداشتگاه و این اتهام را به من تفهیم کرد که من اعتراض کردم و گفتم نوشتن نامه به رئیس قوه قضائیه که شما زیر مجموعه او هستید درباره کشته شدن کیانوش و پی گیری پرونده چه ربطی به تبلیغ علیه نظام دارد. خود این قاضی هم با من موافق بود اما گفت که این اتهام را به شما زده اند.
اعتراض کردم که این چه نوع بازداشت بود تلفن می زدید می آمدم یا می آمدید منزل و بازداشت میکردید و... بعد بازجو گفت که میخواستی بروی تهران و در دانشگاه علم و صنعت در مراسم شرکت کنی برای همین گرفتیم که گفتم مرا ساعت دوازده شب گرفتید و آخرین اتوبوس به تهران ساعت یازده و نیم بوده است. بعد شروع کردند به پرسیدن درباره مسائل یک سال گذشته از دیدار ما با آقای کروبی تا نامه ای که به رئیس قوه قضائیه نوشته بودیم. می گفتند چرا مراسم چهلم را آنطور برگزار کردید و.... گفتند که تو از کشته شدن کیانوش، علیه نظام سواستفاده می کنی که من هم گفتم نه فقط من، همه اعضای خانواده ما دنبال پرونده کیانوش هستند و این حداقل حق ما است. در اصل از اینکه ما پی گیر پرونده کیانوش هستیم نگران بودند. روزهای آخر هم که زوم کرده بودند به مراسم سالگرد کیانوش و می گفتند شما میخواهید مثل سال گذشته مراسمی بگیرید و اغتشاش کنید و...هر چه اصرار کردم که مادرم نگران است بگذارید فقط چند ثانیه زنگ بزنم و خبر بدهم، نگذاشتند تا ده روز که انفرادی بودم و بعد از ده روز مرا بردند دادگاه و قاضی قرار وثیقه یازده میلیون تومانی صادر کرد و بعد هم فرستادند زندان دیزل آباد کرمانشاه که خلافکاران و قاچاقچیان مواد مخدر را آنجا نگه میدارند و بعد آزاد شدم.
از بازداشت آقای مصیبیان و برادرشان اطلاعی داشتید؟
نه مدام از من می پرسیدند که منزل آنها چکار داشتی و چه رابطه ای دارید اما خبر نداشتم که روز بعد ریخته اند منزل آنها را تفتیش و آنها را هم بازداشت کرده اند. در دادگاه آنها را دیدم و متوجه شدم. از آنها هم درباره ارتباطاتشان با من سئوال کرده بودند. و از آنها پرسیده بودند که چرا کامران پرونده کیانوش را پی گیری میکند و چرا باز میخواهد به رئیس قوه قضائیه نامه بنویسد و...
پشت پرده شهرام امیری ، مردی که زیاد نمی دانست !
امیر فرشاد ابراهیمی - این روزها در اکثر رسانه های خبری حرف از شهرام امیری است ! شهرامی که تبدیل شده است به یک معادله چند مجهولی که بیشتر این درهم پیچیدگی را ویدئوهایی که از وی منتشر شده است را شامل می شود .
شهرام امیری متولد هفده آبان 1356 در کرمانشاه و عضو هیات علمی دانشگاه صنعتی مالک اشتر وابسته به وزارت دفاع می باشد .
بر خلاف آنچه که ادعا می نموده و یا گفته شده است وی پژوهشگر و متخصص رادیو ایزوتوپ های پزشکی است که البته این حوزه علمی دارای کاربردهای چندگانه پزشکی – نظامی می باشد و چه بسا اصلا همین کاربرد چندگانه این رشته می باشد که در یک دانشگاه نظامی مورد توجه قرار گرفته است .
وی در سفر حج عمره در خرداد 1388 ناپدید می شود و از همان زمان دولت ایران مدعی بوده که وی توسط آمریکا و یا اسرائیل ربوده شده است ، این در حالی بود که رسانه های غربی و عمدتا از قول منابع آگاه و امنیتی هایی که نمی خواستند نامشان فاش شوند اظهار می داشتند که نامبرده که دارای اطلاعات ذی قیمتی در حوزه هسته ای ایران هست بهمراه اسناد و مدارک انکار ناپذیری و بطور مشخص تر بهمراه یک لب تاپ به غرب پناهنده شده و هم اکنون در حال همکاری با نهادهای امنیتی و اطلاعاتی می باشد .
اما اولین بار در شبکه تلویزیونی ای بی سی آمریکا بود که در فروردین 1389 بطور آشکارا و بدون هیچ پرده پوشی اعلام شد که شهرام امیری به عنوان کارشناس انرژی اتمی ایران به آمریکا پناهنده شده است و در آمریکا می باشد .
این خبر واکنش سریع رئیس سازمان انرژی اتمی ایران را درپی داشت که اعلام کرد نه کسی را به نام شهرام امیری می شناسد و نه اینچنین فردی در سازمان متبوعش مشغول بکار بوده است .
البته این تکذیبیه آقای صالحی می تواند صحت داشته باشد چرا که لزوما تمامی کسانی که امروز در ایران در حوزه انرژی اتمی و مسائل هسته ای فعالیت می نمایند لزوما نباید و نمی بایست در عضویت سازمان انرژی اتمی ایران باشند ، البته در همانزمان بود که حسن قشقاوی سخنگوی وقت امورخارجه ایران موضوع را بلکل تکذیب نموده و اعلام کرد که آقای امیری یک شهروند ایرانی است که در عربستان مفقود شده و وی نه دانشمند هسته ای که یک بازرگان جوان بوده که در یک بنگاه خصوصی مشغول به فعالیت اقتصادی بوده است .!(+)
به هر حال در بعد از خبر آن شبکه تلویزیونی که حضور امیری در آمریکا تائید شده بود دولت ایران موضوع آدم ربایی را مطرح کرده و دست کم دوبار سفیر و کاردار سفارت سوئیس در تهران را که حافظ منافع دولت آمریکا می باشند را احضار و ضمن مسئول دانستن آمریکا خواستار استرداد این ایرانی ربوده شده شدند .
موضوع شهرام امیری تا خرداد سال 1389 همواره در تکذیب و اتهام و تکذیب و ابهام می چرخید ، آمریکا هیچ موضع گیری رسمی نمی نمود ، دولت ایران همواره ضمن تکذیبهای پی درپی پیرامون شخصیت حقوقی و علمی شهرام امیری صرفا از موضع یک شهروند ایرانی بوده اصرار داشت آمریکا و بطور مشخص سازمان سیا وی را ربوده اند ، دولت عربستان بالکل موضوع را تکذیب می نمود و ...
در هفده خرداد 1389 تلویزیون دولتی ایران در بخش خبری ویژه خود به یکباره ویدیویی از شهرام امیری پخش نمود که وی با حالتی دردمند و مضطرب اعلام می داشت که جانش در خطر است و توسط نیروهای سازمانهای اطلاعات عربستان سعودی و آمریکا ربوده شده و هم اکنون در یک بازداشتگاه بی نام و نشان در آمریکا هست !
البته دولت ایران و مسئولان تلویزیون ایران هیچ توضیح دیگری ندادند که چگونه این ویدیو ضبط و بدست آنها رسیده است .
یک هفته بعد و متعاقب پخش این ویدیو در ایران در شبکه یوتیوب ویدیو دیگری منتشر شد که در آن شهرام امیری با ظاهری آراسته و آرام و خونسرد اعلام کرد که نه تنها ربوده نشده است بلکه آزادانه و به میل و ختیار خود به آمریکا آمده است و مشغول تحصیل و زندگی می باشد . و با تاکید اعلام می کند : " در اینجا آزادم و به همه اطمینان می دهم که در امان هستم " . شهرام امیری در همین ویدیو اظهارات دیگر خود را تکذیب می نماید و از همه هم درخواست می کند که :"از ارائه تصویر غلطی از من خودداری نمایند ."(+)
موضوع با وجود این دو ویدیوی متناقض که البته هر دو هم واقعی و غیر قابل ساختگی به نظر می رسیدند پیچیده می گردد ، همگان در حال حل این معادله مجهول بودند تا اینکه سومین ویدیوی شهرام امری نیز از راه رسید و در شبکه یوتیوب منتشر شد .
امیری در فیلم سوم خود که اعلام می نماید :"امروز دوم تیرماه 1389 هست " اظهار می دارد که حالش خوب است و به زودی به ایران بازخواهد گشت . چند روز بعد نیز ویدوی چهارم خود را منتشر می نماید که مهمترین ویدیو می باشد وی در آن اعلام می کند که :"در ایالت ویرجینیای آمریکا می باشد و از دست ماموران اطلاعاتی آمریکا فرار کرده وباتوجه به اینکه در سرتاسر آمریکا تحت تعقیب است و هر لحظه امکان دستگیری اش می رود همچنان مصمم هست به ایران بازگردد .
وی در همین ویدیو تمامی اظهارات ویدیو دوم خود را تکذیب می کند و چندین بار تاکید می کند که اگر به ایران بازنگردد جانش در خطر خواهد بود و مسئولیتش با دولت آمریکا می باشد . (+)
بدنبال این فیلم بود که چند روز بعد دولت ایران اعلام نمود شهرام امیری در دفتر حفاظت از منافع ایران در واشنگتن هست که وی خواستار بازگشت سریع به ایران هست ، (+) سخنگوی وزارت خارجه پاکستان نیز ضمن تائید این خبر اعلام نموده ، یک نفر ! شهرام امیری را ساعت 18.30 به سفارت پاکستان در واشنگتن (دفتر حفاظت از منافع ایران ) آورده است . (+)
در همین زمان بود که رحمانی مسئول دفتر حفاظت از منافع ایران در واشنگتن نیز این خبر را در گفتگو با شبکه خبر ایران تائید و ضمن اظهار این مطلب که وی بزودی به ایران برگردانده خواهد شد اظهار داشت که دولت آمریکا درپی افشاگری های شهرام امیری و دولت ایران در قبال این اقدام تروریستی شکست خورده و وی را تحویل این دفتر داده است . (+)
در همین روز بود که دولت آمریکا رسما و برای اولین بار حضور شهرام امیری در آمریکا را تائید نمود و هیلاری کلینتون اعلام کرد : " شهرام امیری آزادانه و به اختیار خود به آمریکا آمده است و با میل خود نیز می تواند به ایران بازگردد. " (+)
نهایتا در 23 تیرماه 1387 شهرام امیری از آمریکا خارج شد و در پنج شنبه 24 تیرماه نیز وی وارد تهران گردید .
امیری در فرودگاه تهران مورد استقبال خانواده اش و مقامات ایرانی از جمله حسن قشقاوی قرار گرفت وی در فرودگاه امام خمینی در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام نمود که : «به من گفتند در یک مصاحبه ۱۰ دقیقهای با شبکه سی ان ان بگویم که پناهنده شده و به خواست خودم به آمریکا آمدهام و حاضر بودند ۱۰ میلیون دلار به من بدهند و تا آخرین لحظه که میخواستم خاک آمریکا را ترک کنم، یک تلفن به من داده بودند که اگر از رفتن به ایران صرفنظر کنید تا ۵۰ میلیون دلار میدهیم و نیازی به مصاحبه هم ندارید و هر کشور اروپایی که بخواهید شما و خانوادهتان را به آنجا منتقل میکنیم و در آنجا شما را تحت حمایت مالی و سازمانی قرار میدهیم و مشکلی پیش نمیآید.» وی تأکید کرد که «دولت آمریکا تا هیچ زمانی قبل از آنکه از خاک آمریکا خارج شوم، هیچ اظهار نظر رسمی درباره حضور من در خاک خودش نکرد ، امیری هدف اصلی ربایشش را «تبلیغات روانی و فشار بر جمهوری اسلامی ایران» دانست. فردای آنروز البته در اظهار نظر دیگری منوچهر متکی گفت باید برای ایران محرز شود که گفته های شهرام امیری در رابطه با ربوده شدنش صحت دارد یا خیر ! .(+)
اما پشت پرده ماجرای شهرام امیری تا آنجایی که من می دانم چیست ؟
شهرام امیری در تاریخ شنبه 16 خرداد 1388 مطابق با ششم ژوئن 2009 برای من ایمیلی فرستاد و در آن خواستار کمک شده بود وی در آن ایمیل اعلام کرده بود که اگر کسی به وی کمکی نکند مجددا مجبور به بازگشت به ایران خواهد شد .
در آنزمان من اتفاقا در لندن بودم در دیداری که با آقای علیرضا نوری زاده داشتم موضوع را به وی گفتم و ایمیل را دادم و گفتم این فرد تقاضای کمک دارد . در اینکه آقای نوری زاده با ایشان تماس گرفتند یا خیر نمی دانم .
آن روزها کوران اتفاقات ایران بود و من هم درگیر اتفاقات ایران بودم و از طرفی هم زیاد این ایمیل را جدی نگرفتم – می توانست کار هر کس دیگری هم باشد – تا اینکه دقیقا بیست روز بعدش و در 26 ژوئن ایشان مجددا ایمیل دیگری برای من فرستادند که اظهار داشتند در عربستان هستند و وضعیت مناسبی از نظر مالی و امنیتی ندارند و این بار به حق زهرا و علی (ع) من را قسم داده بودند تا موضوع را جدی بگیرم و کمکش نمایم ، ضمن اینکه یک آی دی اسکایپ هم برای من فرستاده بودند تا باهم حرف بزنیم . این ایمیل برخلاف میل قبلی به فارسی و با فونت عربی بود و البته آی پی های هر دو ایمیل نیز برای عربستان و شهر مدینه بود .
موضوع برای من باتوجه به اخباری که از وی در آنروزها جسته گریخته منتشر می شد جالب شد و باهم دو روز بعد در اسکایپ صحبت کردیم ، من پیشتر شهرام امیری را اصلا نمی شناختم و هیچ راهی هم برای اینکه اصلا برایم ثابت بشود این فرد آنسوی اسکایپ شهرام امیری است یا خیر وجود نداشت ، از وی چند روزی مهلت خواستم تا ببینم آیا کمیته نجات می تواند به وی کمک کند یا خیر .
موضوع را به اطلاع کمیته نجات رساندم ضمن اینکه اظهار کردم اگر این فرد همانی باشد که اظهار می دارد بی شک اطلاعاتش صد برابر با ارزش تر و مهم تر از اطلاعات و ارزش علیرضا عسگری است و تا همین جای کار هم که هنوز به ایران برنگشته است جانش بی شک در خطر خواهد بود .
چند روز بعد (سه شنبه 20 مرداد 1388 برابر با 11 آگوست 2009 ) از طرف یکی از رابطین کمیته نجات با من تماس گرفتند و اعلام کردند که به آقای امیری بگویم دیگر هیچ گونه ارتباط اینترنتی و تلفنی با هیچ کس نداشته باشند و فورا خود را ترجیحا به ریاض سفارت آمریکا و اگر نمی توانند به کنسولگری آمریکا در مدینه معرفی کنند .
همانروز من به ایشان ایمیل زدم و چند ساعت بعدش هم در اسکایپ با وی صحبت کردم که قرار شد فردا ایشان به دفتر کنسولگری در مدینه بروند ، بشدت نگران بود و از من مدام می پرسید که در سفارت باید با چه کسی حرف بزند ؟ که من ایشان را همانطور که در پشت خط اسکایپ داشتم نگه داشتم و مجددا با رابطمان حرف زدم و نام فرد مورد نظر در مدینه را به وی دادم و ایشان هم خوشحال اعلام کردند فردا ساعت 10 صبح آنجا هستند .
دیگر من هیچ خبری از وی نداشتم و ایشان هم هیچ تماسی با من نگرفتند و من لزومی هم نمی دیدیم که پیگیری نمایم که چه شد و کجاست چون یک هفته بعد از آن تماس آخری با خبر شدم که همه چیز بخوبی پیش رفته و وی به یک کشور امن منتقل شده است .
حدود هفت ماه از این مدت گذشت و در ژانویه سال 2010 یکی از اعضای کمیته نجات در آمریکا با من تماس گرفتند و گفتند فردی درباره ایشان که در مکاتبات از آن به عنوان " شاهد اس اچ یا Witness SH " نام می بردند می خواهد با من دیداری داشته باشد ، آنزمان من در تایلند بودم و چند روز بعد در سفارت آمریکا در بانکوک دیداری داشتیم با فردی که خود را مامور امنیتی می خواند وی از من سئوال کرد که چقدر شهرام امیری را می شناسم ؟ که گفتم هیچ من هم مثل همه از طریق رسانه های جمعی با وی آشنا شدم ، از من علت مصاحبه ام درباره شهرام امیری را با تلویزیون زد دی اف آلمان پرسید (+) که گفتم در آنجا هم کلیات را گفته ام و هیچ شناخت شخصی دیگری درباره وی ندارم ، فرد مذکور سئوال کرد آیا کسی را در دانشگاه مالک اشتر می شناسم که امین باشد و یا در گروه نظامی ... وابسته به سپاه ؟ که گفتم نه متاسفانه و ارتباط هم می تواند خطرناک باشد مخصوصا از جانب من .
در پایان دیدارمان وقتی علت را پرسیدم آن فرد گفت متاسفانه اظهارات ایشان بشدت متناقض هست و دستگاه دروغ سنج هم بسیاری از اظهارات وی را مردود دانسته و از من خواست اگر کسی را می شناسم در ایران درباره وی تحقیق کند .
گذشت و گذشت تا ماه پیش در واشنگتن در یکی از جلسات کاری کمیته نجات ، موضوع شهرام امیری مطرح شد و اینکه اصولا وی فرد بی ارزشی بوده و باید برای اینگونه امور تحقیق بیشتری شود !
خلاصه معلوم شد که آقای امیری بر خلاف آنچه که در ابتدا اظهار داشته نه تنها هیچگونه اطلاعات ارزشمندی در حوزه هسته ای و انرژی اتمی نداشته بلکه بیشتر بدنبال کسب شهرت و پناهندگی و پول بوده است ، مقامات آمریکایی نیز باتوجه به حواشی و اتفاقات رخ داده پیرامون وی در بعد از آنکه پی می برند اطلاعات وی در حد متوسط هست و البته جانش باتوجه به اتفاقات بوجود آمده می تواند در بازگشت به ایران در خطر باشد با اقامت وی در آمریکا مخالفت نمی کنند و حتی به وی اطمینان می دهند می تواند در یک دانشگاه و با بورس مناسب به تحصیل ادامه دهد و طبق قوانین موجود تحکیم خانواده امکان آوردن خانواده اش را به آمریکا هم داشته باشد .
شهرام امیری البته به اینها اکتفا نمی کند و خواهان امتیازات بیشتری می شود که با مخالفت آمریکائیها مواجه می شود ، در بعد از این شکست معامله آمریکا – امیری بوده که وی بازی جدیدی را آغاز می کند و اقدام به انتشار ویدیوی اول نموده و برای یکی از عوامل امنیتی در وزارت دفاع ایران ارسال می نماید .
در بعد از انتشار ویدیو اول در تلویزیون ایران ، شهرام امیری که آنزمان در ایالت کنتکت بوده است از سوی اف بی آی بازداشت می شود و به خانه ای در شهر نئو هاون منتقل می شود که تحت نظر بوده است ضمن اینکه از وی ویدیوی دوم اخذ می شود و وی در آن ویدیو "واقعیات " را عنوان می کند و به نیروهای امنیتی هم قول می دهد که دیگر از این اشتباهات نکند .
امیری یک هفته در خانه تحت نظر اقامت داشته که با استفاده از سهل انگاری پلیس محلی در حفاظت از وی از آن خانه متواری می شود و به نقطه نامعلومی می رود که احتمالا در همان زمان با عوامل دولتی ایران ارتباط برقرار می کند و فیلمهای دیگر را نیز در همان محل انتشار می دهد که پس از آن نیز مجددا توسط اف بی آی بازداشت و در روز بیست دوم تیرماه تحویل سفارت پاکستان می گردد .
بله ، شهرام امیری مردی که زیاد نمی دانست ! نه اولین هست نه آخرین ، او نمونه هزاران فرد فرصت طلب و جویای نام و نان است که همه آمال و آرزوهایشان را در زندگی درغرب یا حادثه و ماجرا می دانند ، امیری جوانی که در هرج و مرج و نبود شایسته سالاری در سیستم ایران در جوانی به همه چیز دست یافت اما زیاده خواهی اش مانع از عاقبت خوشی برای وی شد ، او گمان میکرد که در خارج از کشور هم می تواند با چرب زبانی و تملق و زیاده گویی و دروغ به همه چیز برسد و از فقدان اطلاعات کافی آمریکائیها از شرایط موجود در ایران نیز مطلع بود و همین امر به او کمک کرد که دستگاههای امنیتی آمریکا را تاحدودی فریب دهد .
حالا او در شرایط تیره و تاری بسر می برد نه دیگر هرگز کشوری اورا پذیرا خواهد شد و نه در داخل دیگر اطمینانی به او هست و مطمئنا با فروکش کردن استفاده های تبلیغاتی جمهوری اسلامی از وی اگر جایش در اوین نباشد وضعیت بهتری از اوین هم نخواهد داشت .
آنچه که مرا مجاب کرد تا این موارد را بازگو کنم دروغپردازی او در روزها و ماههای اخیر است ، او از اعتماد همه سوءاستفاده نمود و این کار وی می تواند خراب کردن پلی باشد که می تواند جان بسیاری را که واقعا جانشان در خطر است به خطر بیندازد ، گرچه شاید انتشار میلهای وی با توجه به اینکه وی اکنون در ایران هست کار درستی نباشد و جانش را به واقع در خطر بیندازد اما این امری هست که برای سیستم اطلاعاتی ایران دیر یا زود مشخص خواهد شد و بی شک نیروهای امنیتی ایران هم می دانند که اصلا آدم ربایی و ربایشی در کار نبوده است اما صلاحشان فعلا در این هست که در این جنگ تبلیغاتی فرض را بر دزدیدن امیری از عربستان بگذارند و از این رهگذر استفاده شان را ببرند ، انتشار این میلها و اطلاعات تلاشی است برای نشان دادن دروغپردازی های یک عنصر سودجو و فرصت طلب و زیاده خواه بنام شهرام امیری و دستگاه اطلاعاتی و دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران .
مارکسیسم چیست
اساس مارکسیسم آن طور که در «مانیفست کمونیست» (نوشته مارکس و انگلس) بیان شدهاست بر این باور استوار است که تاریخ جوامع تاکنون تاریخ مبارزه طبقاتی بودهاست و در دنیای حاضر دو طبقه، بورژوازی و پرولتاریا وجود دارند که کشاکش این دو تاریخ را رقم خواهد زد. میان مارکسیستهای مختلف، برداشتهای بسیار متفاوتی از مارکسیسم و تحلیل مسائل جهان با آن موجود است اما موضوعی که تقریباً همه در آن توافق دارند: «واژگونی نظام سرمایه داری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و لغو کار مزدی و ایجاد جامعهای بی طبقه با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان ازخودبیگانگی انسان» است. (که کمونیستها معتقدند در جهان سرمایهداری ناگزیر است)
مارکس و انگلز همانند بقیه سوسیالیستها، تلاش کردند تا به کاپیتالیسم و سیستم هایی که در جهت به خدمت گرفتن کارگران پایه ریزی شده بودند خاتمه دهند. در حالی که سوسیالیستها در آغاز راه به دنبال اصلاحات اجتماعی بلند مدت بودند، مارکس و انگلز معتقد بودند که انقلاب اجتماعی اجتناب ناپذیر بوده و تنها مسیر ممکن به سوی سوسیالیسم است.
اساس نظریه
مطابق نظرات مارکسیستها در مورد کمونیسم، مهمترین ویژگی زندگی انسانها در یک جامعه طبقاتی از خود بیگانگی است و کمونیسم به این دلیل که آزادی انسانها را به طور کامل به رسمیت میشناسد مکتبی مطلوب است. مارکس مطابق نظر گئورگ ویلهلم فردریش هگل آزادی را فراتر از حذف محدودیتها و عملی با محتوای اخلاقی میداند. آنها اعتقاد دارند که کمونیسم به مردم اجازه میدهد که هر کاری را که دوست دارند انجام دهند اما در عین حال مردم را در شرایطی قرار میدهند که نیاز به خدمت گرفتن همنوعشان را احساس نمیکنند. در حالی که هگل اعتقاد دارد که با پرده برداشتن از این نوع زندگی اخلاقی به حیطه افکار انسانها می رسیم، مارکس کمونیسم را نشأت گرفته از مادیات و به خصوص رشد ابزارهای تولید میداند.
مارکسیسم اعلام میکند که تضاد طبقاتی و جنگجویی انقلابی در نهایت به پیروزی پرولتاریا (طبقه کارگر) و تشکیل جامعهای می انجامد که در آن مالکیت خصوصی برچیده شده و ابزارهای تولید و اموال به جامعه تعلق دارد. مارکس در مورد زندگی در جامعه کمونیستی سخن زیادی نمیگوید و تنها به دادن شمای کلی جامعه کمونیسم اکتفا میکند. واضح است که در چنین جامعهای برای پروژههای قابل اجرا توسط بشر محدودیت اندکی وجود دارد. جنبش کمونیسم در شعار اصلی خود، مکتبش را جهانی معرفی میکند که در آن هر فرد مطابق تواناییهایش تولید میکند و مطابق نیازهایش دریافت میکند. « ایدئولوژی آلمانی» (۱۸۴۵) یکی از اندک نوشتههای مارکس در مورد آینده کمونیسم است:
«در جامعه کمونیسمی، که دایره آزادی هر فرد بیش از همیشهاست و وی میتواند در رشته مورد علاقه به موفقیت دست پیدا کند، جامعه فرآیند تولید را کنترل میکند و بنابراین فردی مثل من میتواند امروز کاری انجام دهدو فردا کار دیگری، صبح شکار کند، بعدازظهر ماهیگیری کند، شب گله را به چرا ببرد، بعد از شام هم به انتقاد بپردازد، همان چیزی که در ذهنش است را اجرا کند بدون آنکه شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا نقاد باشد.» " دیدگاه نهایی مارکس افزودن این دیدگاه به یک نظریه علمی در مورد نحوه حرکت جامعه در یک مسیر قانون – مدار به سمت کمونیسم و با کمی کشمکش، یک نظریه سیاسی، در مورد لزوم استفاده از یک جنبش انقلابی برای رسیدن به هدف است.
در انتهای قرن نوزدهم دو کلمه «سوسیالیسم» و «کمونیسم» در معنای واحدی به کار میرفتند. با این وجود، مارکس و انگلز استدلال کردند که کمونیسم در یک فرآیند تک مرحلهای از دل کاپیتالیسم بیرون نمیآید و باید از «فاز اولیهای» عبور کند که در آن مالک اغلب کالاهای تولیدی جامعهاست اما در عین حال ردپایی از تضاد طبقاتی دیده میشود. «فاز اول» راه را برای رسیدن به «فاز بالاتر» هموار میکند که در این فاز تضاد طبقاتی برچیده شده و نیاز به دولت حس نمیشود. لنین بارها از اصطلاح «سوسیالیسم» برای اشاره به «مفهوم فاز اول» کمونیسم که توسط مارکس و انگلز ارائه شد استفاده کرد و «کمونیسم» را «فاز بالاتر» کمونیسم مارکس و انگلز میدانست. مطالبی که عنوان شد وآنچه لنین گفت راه را برای تشکیل حزب های کمونیستی در قرن بیستم هموار کرد. بعدها نویسندگانی چون لوئیس آلتوسر و نیکوس پولانزاس دیدگاه مارکس را اصلاح کردند و در فرآیند رشد جوامع ، مرکزیتی را برای دولت قائل شدند، با این استدلال که برای رسیدن به کمونیسم کامل، سوسیالیسم می بایست یک مرحله گذر طولانی مدت را طی کند.
برخی از هم عصران مارکس، مانند میخائیل باکونین همین تفکرات را مطرح کردند با این تفاوت که در مورد نحوه رسیدن به یک جامعه هماهنگ در غیاب طبقات اجتماعی نظر دیگری داشتند. همواره در جنبش کارگری بین کمونیستها و آنارشیستها شکافی وجود داشتهاست. آنارشیستها مخالف هر سازمان سلسله مراتبی دولت هستند. در میان آنها کمونیست های آنارشیست مانند پیتر کروپوتکین از گذر ناگهانی به جامعه بدون سطوح طبقاتی تحت اقتصاد هدیهای سخن میگویند در حالی که اتحادیه گرایان آنارشیست اعتقاد دارند که اتحادیههای کارگری برخلاف احزاب کمونیست سازمان هایی هستند که در ایجاد تغییرات در جامعه نقش دارند.
مصاحبه با مادر شبنم سهرابی از شهدای روز عاشورا - سایت روزآنلاین
مادر شبنم سهرابی، زن جوانی که ظهر عاشورا در زیر چرخ های ماشین نیروی انتظامی جان باخت، در مصاحبه با "روز" اعلام کرد که به او اجازه شکایت برای پی گیری شهادت فرزندش را نمی دهند. در میان مصاحبه، صدای نگین، دختر خردسال این جان باخته مرتب به گوش می رسد که فریاد می زند: "مامان منو تنها نمیذاره خودش قول داده میدونم زنگ میزنه و..."
شبنم سهرابی، زن 34 ساله ای است که ظهر روز عاشورا توسط خودرو نیروی انتظامی زیر گرفته شد و شاهدان عینی این صحنه را چنین بازگو کردند: "ماشین نیروی انتظامی با سرعت به شبنم برخورد کرد و بعد از چندین بار رد شدن از شکم شبنم، او را زیر چرخ هایش له کرد."
وقتی تلفن کردم، نگین دخترک 6 ساله شبنم سهرابی در همان زنگ اول گوشی را برمیدارد. او با هیجان داد میزند: "مامان بالاخره زنگ زدی؟ من میدونستم بهشت تلفن داره و تو منو یادت نمیره و..."
صدای من همه هیجان دخترک را فرو می نشاند. این سوی خط خبرنگاریست که سراغ مادر بزرگ نگین را می گیرد و نگین که همچنان منتظر تلفن مادرش است از من میخواهد تلفن را زیاد اشغال نکنم چون ممکن است مادرش زنگ بزند و تلفن اشغال باشد و...
اما مادر شبنم سهرابی که به شدت تحت فشار است تا از دختر شهیدش حرفی نزند، می گوید او را به دادسرای جنایی راه نمیدهند و حتی امکان شکایت را از او گرفته اند.
گفتگوی "روز" با مادر شبنم سهرابی را در ذیل بخوانید.
خانم سهرابی، شما از بی نتیجه ماندن پی گیری هایتان برای معرفی قاتل دخترتان سخن گفته اید ممکن است در این زمینه توضیح دهید؟ آیا شما شکایت کرده اید؟
نه شکایت نکرده ام. یعنی نگذاشتند شکایت کنم. رفتم دادسرای جنایی و گفتم میخواهم شکایت کنم و بدانم چه کسی دختر مرا زیر گرفته است. چگونه توانسته است چندین بار از روی دختر من رد شود و آیا اسم او را می توان انسان گذاشت؟ اما گفتند همین چیزهایی که میگویی که بچه ات اینگونه شده و.... شکایت است؛ تو برو ما پی گیری میکنیم. برگشتم اما بعد از آن بارها رفته ام دیگر اجازه ورود به دادسرا به من نمی دهند. هر بار می گویند شماره تلفنت را بده حاج آقا خودش به شما زنگ میزند. و من تا به حال بیش از ده بار شماره داده ام اما نه تماسی می گیرند و نه اجازه ورود به دادسرا را به من میدهند. تا به حال هم نه کسی به من سر زده و نه کسی در این مورد سئوالی کرده است.
شما چگونه متوجه شهادت دخترتان شدید؟
من 4 روز از دخترم بی خبر بودم. شبنم با دخترش، نگین زندگی میکرد و روز عاشورا از خانه خارج شده بود تا غذا بگیرد اما برنگشته بود. دوستانش که منزل او بودند نگران شده و دنبال او می روند که شاهدان شهادت دخترم به آنها قضیه را می گویند. آنها آدرس و شماره تلفن مرا نداشتند و نگین هم فقط خانه پدرش را بلد بود. نگین دوستان مادرش را به منزل پدرش می برد و از طریق او، خانه مرا پیدا کردند. به من گفتند تصادف کرده است. دوستان دخترم همه بیمارستان ها را زیر و رو و او را در بیمارستان رسول اکرم پیدا کرده بودند. رفتیم آنجا اما به ما گفتند که شبنم را فقط یک روز در این بیمارستان نگهداشتند و چون جا نداشتند او را به پزشکی قانونی کهریزک منتقل کردند.
برای تحویل پیکر شبنم، مشکلی پیش نیامد؟
رفتم پزشکی قانونی کهریزک و عکس شبنم را نشان دادم. گفتند باید نامه قانونی بیاورید تا تحویل دهیم. رفتم کلانتری محل و بیمارستان و 5 روز طول کشید تا روال اداری طی شود. نامه را گرفتیم و رفتیم پیکر بچه ام را تحویل گرفتیم.
وقتی پیکر شبنم را تحویل گرفتید چه وضعیتی داشت؟
22 روز از شهادت شبنم می گذشت و صورتش را که دیدم انگار زجر کش اش کرده بودند. خیلی غم انگیر بود اما فقط همین صورتش را دیدم یعنی فقط گذاشتند صورتش را ببینم. بقیه پیکر دخترم را ندیدم. حتی موقع خاکسپاری هم جز صورتش، چیزی ندیدم اما میدانم که له شده بود شکم دخترم له شده بود و.....
در برگه پزشکی قانونی، علت مرگ را چه چیزی نوشته اند؟
در برگه پزشکی قانونی نوشته اند مرگ بر اثر اصابت جسم سخت و عوارض ناشی از آن. من هم رفتم شکایت کنم اما نگذاشتند. در حالیکه دختر بیگناه من را زیر ماشین له کرده اند نمیگذارند من پی گیری کنم من میخواهم بگویند که اسم این جسم سختی که پزشکی قانونی نوشته چیست و چگونه توانستند چند بار از روی دخترم با ماشین رد شوند. خب به او خوردند چرا نگه نداشتند کمکش کنند چرا...
خانم سهرابی، نگین بعد از این با شما زندگی خواهد کرد؟
بله نگین پدر پیری دارد که دخترم به خاطراعتیاد او، از او جدا شد. او در شرایطی نیست که بتواند از دخترش نگهداری کند. از طرفی، نگین به من عادت دارد. شبنم که رفت، من نباشم نگین نیز از دست می رود.
نگین هنوز منتظر تلفن مادرش است و...
به او گفته ام که مادرش به بهشت رفته است میداند که دیگر مادرش بازنخواهد گشت اما او فقط 6 سال دارد مدام می گوید: "مادرم همیشه می گفت مرا تنها نمیگذارد برای همین میدانم که به من زنگ میزند و..." نمی توانم زیاد به او فشار بیاورم داد میزند و گریه میکند و دلم برایش می سوزد. سعی میکنم کم کم به او بفهمانم که مادرش شهید شده و دیگر نمی تواند تلفن هم بزند و صدایش را نیز نخواهد شنید و...
با توجه به اینکه به شما اجازه نمی دهند شکایت کنید چگونه می خواهید شهادت دخترتان را پی گیری کنید؟
دختر من شهید شده و شهدا پیش خدا روزی میخورند و در آرامش هستند. مطمئن هستم که دخترم پیش خدا در آرامش است اما ما آرامش نداریم؛ نه نگین و نه من هیچ آرامشی نداریم و تنها زمانی که قاتل دخترم را معرفی کنند و محاکمه او را ببینیم به ارامش می رسیم. حتی نمیدانم دخترم در کدام نقطه شهید شده و کجا ماشین او را زیر کرده است که بروم حداقل دو رکعت نماز آنجا بخوانم. زمینی که دخترم جان داد را ببوسم و گریه کنم. این مدت هم مرا خیلی تهدید کردند که حرف نزنم. من هم ساکت شدم؛اما الان هم بعد از این مصاحبه با شما معلوم نیست باز چکار کنند اما دیگر نمی توانم ساکت بمانم. جگرم می سوزد. مدام تصور میکنم چگونه توانستند از روی دخترم چند بار رد شوند. من پی گیری خواهم کرد. خدا نمی گذارد خون بی گناه زمین بماند و دامانشان را خواهد گرفت.
عکس هایی منتشرنشده از تجمع معترضان هفتم تیر 88 در مسجد و خیابان قبا
وبلاگ ناخانا - عکس هایی از مراسم بزرگداشت شهید بهشتی در مسجد قبا و خیابان قبا/ هفتم تیر 1388
حجت الاسلام فاطمی نیا؛ سخنران مجلس
معترضان به نتیجه انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به بهانه بزرگداشت شهید بهشتی در مقابل مسجد قبا جمع شده اند و منتظر میرحسین موسوی اند که البته نیروهای حکومتی مانع حضور میرحسین در این مراسم شدند
فایزه رفسنجانی که در این مراسم حضور داشت در حال پاسخگویی به پرسش منتقدان آقای هاشمی رفسنجانی ست. دختران و زنانی که در این عکس دیده می شوند از فایزه می پرسیدند که چرا آقای هاشمی سکوت کرده است
مهدی کروبی و آیت الله غفاری در این مراسم حضور داشتند
مجری مراسم سیدجواد هاشمی بود
جوانان روی برگه ها می نوشتند: “فردا ساعت 5 تجریش” و قرار تظاهرات روز بعد را هماهنگ می کردند