شعر - ننگ وطن

ز گور مرده نیاید شفای درد فقیران
به ورد و نوحه نمیرد عذاب و رنج اسیران
همیشه باور او را به صحن خانه کشانم
اگرچه رفته به دار ِ غروب مرده ی ایران
زکاخ ظالم هرزه صدای خنده برآمد
که شهر سایه بگشته به خاک میهن ویران
شنیده ام ز جفای سکوت مرده ی میهن
ندای رنج سراب و صدای درد اجیران
چو نقش لوح ِ عظیم ِ شکوه و عزت ایران
ز قلب خسته ی میهن نرفته یاد دلیران
همیشه یاد وطن هست سکوت روح وجودم
همیشه یاد وطن باش به یاد ِ میهن شیران
***
ز دشمنان فراوان دین می ترسند
ز منکران بهشت برین می ترسند
چه دین پست و حقیری که پیروان جفا
ازین طلوع حقیقت ، چنین می ترسند
چو در کتاب خرافه نیامده حرفی
ز چرخ و گردش گوی زمین می ترسند!
بدان که حیله ی تهدید نشانه ی ترس است
کزین سقوط سواران دین می ترسند
ازین همه غم ِ در سینه های آشفته
چنین ز خنجر روح حزین می ترسند

***

وجود دین شیطان ، ننگ ایران
هجوم رو سیاهی رنگ ایران
ریاکاران اعرابی بسازند
هزاران بتکده با سنگ ایران
بپیچد در دل شهر اسیران
به دار مردگان آهنگ ایران
بیاید سایه ی نحس تحجر
به هرکوی و به هرفرسنگ ایران
بیاید شعله ی رنج و تباهی
ز قلب خسته ی دلتنگ ایران
همه آزادی میهن به دارست
غمی فرسوده بر آونگ ایران
خرافات کثیف دین منحوس
بسوزد روزی با فرهنگ ایران

***

درین دین رذل و پر از کینه ها
جواب مخالف عذابست و دار
وگر چون سپر گردد این سینه ها
به تیر شقاوت شود تار و مار
از این دین منحوس و اهریمنی
ندیدم به جز زهر ویران شدن
از این فکرت رذل و بی میهنی
ندیدم جز آوار ننگ وطن
ازین دین وحشی گریهای ژرف
بجویند نماد و لقبهای پاک!
وگر کس بگوید به این حیله حرف
بیفتد ز تیغ جنایت به خاک
اگر دین رحمت سکوتست و مرگ
هزار مرگ و نفرین به آیینتان
بخشکد خداوندتان همچو برگ
بسوزد جنایات ِننگینتان
یقین دینتان دین اهریمن است
و ایمانتان لوح بیهودگی
دل سنگتان بدتر از آهن است
و افکارتان راه فرسودگی
شما دشمنانی فرو مایه اید
برای اسیران خاک وطن
چو ظلمت نمادی بر این سایه اید
که پوشانده خورشید پاک وطن

منصور فرزادی


0 نظرات :: شعر - ننگ وطن