هرگزنخواب کورش - شعر

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد

بابا ستاره اي در هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکيد،البرز لب فرو بست

حتی دل دماوند،آتش فشان ندارد

ديو سياه دربند، آسان رهيد و بگريخت

رستم در اين هياهو،گرز گران ندارد

روز وداع خورشيد، زاينده رود خشکيد

زيرا دل سپاهان،نقش جهان ندارد

بر نام پارس دريا، نامي دگر نهادند

گويي که آرش ما،تير و کمان ندارد

درياي مازني ها، بر کام ديگران شد

نادر! ز خاک برخيز، ميهن جوان ندارد

دارا ! کجاي کاري، دزدان سر زمينت

بر بيستون نويسند، دارا جهان ندارد

آييم به دادخواهي، فريادمان بلند است

اما چه سود، اينجا نوشيروان ندارد

سرخ و سپيد و سبز است اين بيرق کياني

اما صد آه و افسوس، شير ژيان ندارد

کوآن حکيم توس ، شهنامه اي سرايد

شايد که شاعر ما ديگر بيان ندارد

هرگز نخواب کوروش، اي مهرآريايي

بي نام تو، وطن نيز نام و نشان ندارد



0 نظرات :: هرگزنخواب کورش - شعر